پیراهن صبوری

دفتر خاطرات من

پیراهن صبوری

دفتر خاطرات من

لیلی ....

(این متن مربوط به نظر خانم لیلی در قسمت نظرات می باشد که درکمال امانت داری بنا به درخواست خوانندگان درج گردیده است)

سلام

من یک زن 27 ساله و الان ساکن اروپا البته حدود یک ماه هست که به ایران برگشتم. مطالب این مقاله رو خوندم برام جالب بود. و خیلی از مطالبش منو به فکر فرو برد کاش من این هار و 4و5سال پیش خونده بودم و الان اینقدر از خودم و خدا شرمنده نبودم . من قبل از ازدواجم دختری بودم پرجنب و جوش کلی انرژی داشتم و سرشار بودم از احساس توی دانشگاه که اومدم هرچند وقت یک بار با یک پسر دوست میشدم تقریبا به هرچیزی که می خواستم میرسیدم. تا اینکه یکی از همکلاسی هام که جوان سر به زیر و بسیار باسوادی بود رو سوژه  کردم و درنهایت تونستم به خودم جذبش کنم با تمام آدم های دور برش فرق میکرد و اخلاق خاص خودش رو داشت و من تنها کسی بودم که تونسته بود بهش نزدیک بشه و بهش قول دادم که هدفم فقط ازدواجه و تصور میکردم از کارهای که توی دانشگاه میکنم بی خبره و تونستم با این حرفم جذبش کنم (ولی اون همه اونها رو میدونست و هیچ وقت به روم نیاورد) . ولی وقتی به زندگیش وارد شدم دیدم که با یک فرشته روبرو شدم با اینکه زندگی ساده ای داشت سرشار از عشق و محبت  صادقانه بود وقتی بهم قول ازدواج داد گفتش من تموم عمرم و آرزوهام رو میریزم به پات به شرط اینکه همیشه کاری کنه که اون بالا خدا ازمون راضی باشه ، بعد از مدتی برام یک خواستگار پیدا شد که 13سال از خودم بزرگ تر بود ولی دعوض شرایطش بسیار عالی بود و همه چیز داشت از پول و ثروت تا خانواده و تحصیلات با اینکه می دونستم اندازه فرهادم دوستم نداره ولی با وسوسه اطرافیان و زرق برق ماشین و تجملات قبول کردم .الان بعد از این همه سال میبینم هیچ کدوم از اون چیزها خوشحالم نمیکنه و با اینکه از همه لحاظ شوهرم برام خرج میکنه ولی توی زندگیم هیچ احساسی نیست و اگه دختر سه ساله ام نبود شاید توی غربت سکته میکردم . من بعداز چهار سال رفتم و فرهاد رو دیدم با اینکه خیلی شکسته شده بود ولی من به زندگیش حسرت خوردم هرچند الان زن زندگیش فقط مادرشه ولی وقتی رفتم خونه اش توش صفا وطراوت خاصی بود با اون همه سادگی که داشت یک دنیا آرامش داشت  ، مادرش دعوتم کردم توی خونه داشت  نماز می خوند پیراهنی تنش بود که من خیلی وقت پیش بهش کادو داده بودم اول باورم نشد ولی وقتی دکمه های تابه تا آستینش رو نشون داد دیدم همون پیراهنه ازاینکه زندگی  اون و خودم رو خراب کردم پشیمونم شاید اگه عاقل بودم الان این خونه پراز محبت و عشق خونه من بود با اینکه الان ماشین و خونه خیلی معمولی داره ولی به اندازه تمام دنیا باارزشه چیزی توش هست که من با تمام  ثروتم بهش نمی رسم ، شوهرم بیشتر از اینکه به من توجه کنه به منشی و حسابداراش توجه میکنه من فقط گاهی که برای کارهاش مهمونی میگیره براش مهم میشم اون میتونه با ثروتش هرزاران نفر زیباتر و بهتر از من رو پیدا کنه ولی من برای فرهاد فقط یکی بودم و این بالاترین ثروت بود. تمام هنر و علمم بی استفاده مونده در صورتی فرهادم برای هر طرحی که میزدم و نقاشیام  کلی تشویقم می کرد و همه شون رو دوست داشت  با اینکه باعث تنهایش شدم هنوز پیراهن با دکمه های تا به تای که بهش دادم سرنماز می پوشه و تنها چیزی که در برابر جونی از دست رفته اش بهم گفت این بود« لیلی هنوز اونی که اون بالاست رو فراموش نکردی؟» ولی توی خونه ای که سر سفره اش مشروب هست از لطف و یاد خدا خبری نیست . بله من هم خدا رو از دست دادم هم فرهادم رو هم خوشبختیم رو شما رو به  خدا سوگند وقتی می خواید کاری بکنید قبلش فکر کنید تا روزی مثل من شرمنده خدا و بنده اش نشید روی قلب و عشق هیچ آدمی نمیشه بها گذاشت مفت معامله نکنید.

نظرات 2 + ارسال نظر
امید یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ

واقعا چه روی دارن بعضی ها با بلای که سر طرف آوره رفته خونه اش حقا که هرجای برازنده خیلی از دخترهای این زمونه هست دیگه اونایی هم که خوب هستند باید با دید تردید نگاه کرد من اگه یه روز بخوام زن بگیرم سعی میکنم زیاد دوستش نداشته باشم و اگه یک روز ترکم کرد فکر کنم یک کنیز و کلفت رو از دست دادم

سلام جناب امید:
کاملا احساستون رو درک میکنم به نظرم تا زمانی کسی رو دوست نداشته باشید معنی خیلی چیزها رو خوب درک نمیکنید بهتره ما فقط خودمون باشیم

sahar دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ق.ظ

سلام منم از خوندن این داستان ناراحت شدم اما باید بگم مرد های هرجایی و نامرد خیلی بیشتر هستند خیلی از مردها با وجود اینکه زن بچه دارند توی خیابون و محل کار چشمشون دنبال زن و دختر مردم هستش حتی اونای که سنگ دینداری به سینه میزنن با دیدن هرزنی کنجکاوند ببینند طرف بیوه هست یا نه که دینشون رو کامل کنند توی این جامعه که برای زن امنیت کیمیا شده پیدا کردن یک مرد که عاشقانه شریک زندگیش رو دوست داشته باشه و بهش وفادار بمونه خیلی سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد