خدا را شکر که این بار هم این توان و انگیزه را داشتم که به عهد و پیمان خود با خدا عمل کنم و در این مهمانی در پایین سفره کرمش به کسب فیض بپردازم چه با سخاوت و مهربان سهم هر بنده را در روزیش قرار میدهد و افسوس که فراموش میکنیم که سپاسگذار باشیم .اینبار نیز به امید کرم و مهربانیش عاجزانه مرادم را به درگاهش عرض کردم و به عهدی که با خود بستم عمل نمودم و در انتظار اجابتش می مانم و در رضای رضایش سکوت میکنم.
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش؟
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب؛ وین چه قادر حکمت است؟
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست!
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشان حَسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بُوَد
خودفروشان را به کویِ مِی فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مَشربیست
عاشق دُردیکِش اندر بند مال و جاه نیست
تولدم (آیا )مبارک
!!!؟؟؟
مثل همیشه هیچکی به یادش نبود و هیچکسی نگفت تولدت مبارک
برای هیچکس توی این دنیا مهم نباشی خیلی سخته
توی خاطرات گذشته به یاد بلبلی افتادم که چند وقت پیش دیده بودم بلبلی خوش صدا و خوش ادا ، این پرنده بر ای کسای که اهل اون خونه بودند ابراز احساسات میکرد و گاهی به مهمون ها هم توجهی می کرد ،نمی دونم چرا با اون بلبل یه جور احساس نزدیکی میکنم شاید از این جهت باشه که هردو اسیر قفسی هستیم که ازش دل نمیکنیم و با پر بال بسته در دام یک صیاد هستیم که عاشقانه ابراز احساسات میکنیم نغمه سر میدهیم ناله سر میدهیم که به کام صیادمان خوش آید. چاره ای جز زندگی در این قفس نداریم و اگر هم آزاد شویم نه پروازی بلدیم و نه چیزی برای زنده ماندن پیدا میکنیم سرنوشت هر دو ما این قفس است و چشم دوختن به صیادی که با اینکه میداند دوستش داریم ولیکن برایش فقط پرنده ای هستیم که محکوم به قفس و سر دادم ناله ای خوش صدا که به کام وی خوش بیاید.
عجیب دلم برای بلبل تنگ شد.کاش می فهمیدم که هنوز زنده هست و هنوز اسیر قفس و صیاد هست یا نه؟و میتونستم بفهمم هنوز منو به یاد داره و یا اونم مثل بقیه آدم های اون خونه که منو فراموش کردند اون هم چیزی از من در خاطرش نیست .
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی
(یا مهدی میدونم خطا کارم و سرافکنده ولی به حق اونای که دوستشون داری به ماهم نظر کن که محتاجم)